پم پم

3ماه دوم

فعلا١هفته مونده تا ٣ماه دوم رو تموم کنم. ولی بگم برات که عطسه ،سرفه،  بی خوابی میترسم رو گلم اثر بزاره خیلی مواظبتم میدونم که احساس میکنی راستی یادم رفت بگم یه بار این قد دلم درد گرفت دکتر گفت اپانتیس داری برو ازمابش  با بابایی و خاله تا ساعت ١١ بیمارستان بودیم که معلوم شد چیزی نیست خدا رو شکر  
11 بهمن 1390

ورود به مرحله نهایی

خوشگل مامان 1 هفته میشه که به 3 ماه دوم پا گذاشتی دیروز دکتر رفتیم و دوباره صدای قلبه نازت رو که تالپ تولوپ میکرد رو با بابایی شنیدیم. خیالمون راحت شد . 1000 بار خدا رو شکر کردیم بچه ببره مامان بابایی دوست داریم کپلم ...
11 بهمن 1390

اولین صدای قلبت

کوپولم 18/7/90 اولین بار صدای قلبتو شنیدم ولی بابایی خجالت کشید و  داخل نیومد تا دفعه بعد که 1/8/90 بود و کلی ذوق کرد کیف میکردیم . تند تند قلبت میزد هزار بار شکر خدا کریم. اون موقع هنوز احساست نمیکردم . (تکون خوردنت باشه بالا پایین رفتن). اون موقع نمیدونستم دامادار میشم یا عروسدار ولی خوب میدونم که با تمام وجودم دوست دارم ...
8 بهمن 1390

جمع کردن اطلاعات درباره جوجویی

عزیزم خیلی خاله هات کمکم کردن کتاب . مجله . تجربه هاشون. خلاصه همه دست به دسته هم دادن تا من مامانه خوبی واست بشم . بابایی هم دنباله بیمارستان خوب میگشت تا جوجوش با خیاله راحت دنیا بیاد ...
8 بهمن 1390

گذراندن یک روز با نینیم

هر روز صبح با جوجویی اعداد رو تمرین میکنیم شعر میخونیم و رنگ ها رو یاد میگیریم بعد همه این کار ها رو فرداش انگلیسی تکرار میکنیم . راستی وقتی اهنگ موزارت رو میشنوی تکون تکون میخوری ناقلا هر روز برات ایه الکرسی میخونم .قصه میگم با هم میایم تو نت وب گردی میکنیم.میریم حموم اب بازی میکنیم.  هر وقتم گشنت شد زود اخطار میدی میریم یه چیزی میخوریم پیاده روی هم یادمون نمیره پروفسور کوچولوی مامان و بابا ...
8 بهمن 1390

3ماه اول

از ٣ماه اول اصلا خوشم نمیومد چون همش حالم بد میشد و ویار داشتم و همش میترسیدم که این همه دل بهم خوردگی واسه عزیزم بد نباشه؟ ولی بابایی خیلی کمکم کرد واسه گذروندن این مرحله .همش پیشمون بود   ...
8 بهمن 1390

تعین جنسیت

٦/٩/٩٠ رفتیم سونو تا ببینیم جوجومون دختره یا پسر؟ اول بگم همه چیز نرمال و خوب بود بعداش بگم که عروس دار میشودم پسر بود نینیم کاکل زری بود. بچه شیر منو بابایی بود من و بابایی با خاله شیوات رفته بودیم  این قد خوشحال بودیم .موقع بیرون امدن محکم خاله  رو بغل کردم بعد به خاله شبنمت خبر دادم و بابایی هم به مادر بزرگت همه خوشحال شدن جوجویی. ...
8 بهمن 1390

2 روز سخت

اولین ازمایش یا بهتره بگم سونوگرافی مهم و حیاتی " NT" بود که باید جوابش از المان میمود 2 هفته هم طول کشید بابایی ظهر زود امد تا ساعت 3 ازمایشگاه باشیم . چقدر هم من اب خورده بودم البته ماما ن بزرگت واسم هندونه گرفته بود .. خلاصه تا رسیدیم ( مسافتم زیاد ترافیک هم بود) خون گرفتن و سونو رفتم و قشنگمو دیدم خوابیده بودی و صورتت به طرفه ما بود ولی باید اندازه پشت گردنت رو میگرفتن این قد با دستگاه رو شکمم فشار داد تا بلاخره چرخیدی .11 هفته ای بودی کپولم بعد 2 هفته جواب امد خدا رو شکر همه چی خوب بود سونوگرافی دوم هم برای سلامت بود از صبح استرس داشتم .با بابایی رفتیم بیمارستان . خدا رو هزار بار شکر کردم که جیگرمون سالمه همه چیزت نرمال بو...
8 بهمن 1390

خبر نی نی دار شدن

چند روز بود دلم خیلی درد میکرد بابایی میگفت سردی کردی و خلاصه به خالت گفتم دلم درد میکنه گفت حتما نینی داری برو ازمایش. رفتم دکترو از اون جا هم سونو گرافی که معلوم شد داریم مامان بابا میشیم عزیزم با این که وسط اسباب کشی بودیم ولی بودنت باعث دلگرمی من و بابایی میشد ...
8 بهمن 1390

اولین تکون عزیزم

عزیزیکم امشب اعلام حضور کردی بالا خره تکون هات رو احساس کردم میخواستم بخوابم که یهو چند ضربه زدی اولش ترسیدم  صاف نشستم خواب از سرم پرید ولی بعد خیالم راحت شد که هستی و داری واسه خودت بازی میکنی و به مامانی حال میدی ولی هر  وقت تکون میخوری و میخوام به بابایی نشون بدم نا قلایی میکنی و قایم میشی دلم واسه بابایی میسوزه گناه داره اونم دلش میخواد ...
8 بهمن 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پم پم می باشد